از باران

از باران
باران برایم دلهره‌آور است.
شاید باران حرف برای گفتن زیاد داشته باشد.
اما من شنونده خوبی برای قصه‌های سفرش نیستم.
باران که می‌گیرد دل من هم می‌گیرد.
باران غم‌ها را نمی‌شوید.
باران غم به دلم می‌ریزد.
همه می‌گویند باران لطافت دارد همه چیز را تازه می‌کند.
آری حتی داغ مرا !!
آن روز شوم باران می‌بارید.
باران از آسمان جدا می‌شد و پروانه از زندگی.
از آسمان باران نمی‌بارید ماتم می‌بارید.
آن روز باران همه خاطرات مرا با خواهرم شست.
ومن جنازه او را به باران سپردم.
باران نمی‌دانست بال‌های پروانه‌ها طاقت خیس شدن ندارند؟
شاید هم پروانه می‌دانست که: “زیر باران باید رفت”.

۴۰۲/۲/۲۲

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط