حوض کودکی

حوض کودکی

چه زود گذشت آن روزها که با دستانمان بازی‌های کودکانه می‌کردیم.
لی‌لی‌لی‌لی حوضک می‌خواندیم. کف دستمان حوض کوچکی می‌ساختیم که صحنه زندگی رادر آن می‌دیدیم. و گنجشککی که درون حوض می‌افتاد. شاید خودمان بودیم که اسیر زندگی می‌شدیم. ما در خامی بچگی‌مان برای بیرون آوردن گنجشک به دنبال چاره بودیم. از
انگشتانمان کمک می‌گرفتیم. انگشتی پرنده بیچاره را در می‌آورد، و آن انگشت دیگر او را
خشک می‌کرد. بعد ما به دنبال مقصر اصلی داستان بودیم که انگشت کله گنده قد‌علم می‌کرد.
چه خوب آن بازی یادمان می‌داد که حواسمان باشد که گاه در زندگی اسیر ندانم‌کاری‌هایی نشویم که نتیجه‌اش این باشد:
ز که نالیم که از ماست که بر ماست

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۲/۲/۱۲

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط