از درد
دردها یکییکی خودنمایی میکنند.
عارضه سن را نمیتوان نادیده گرفت.
دستِ پادردم را میگیرم و راه میروم.
پماد مسکن را برای آرتروز گردنم میزنم.
مچبند طبی را برای درد دستم بهکار میبرم.
برای چشمان کمفروغم عینک پیرچشمی میزنم.
فیزیوتراپی را برای درد زانوانم تجویز کردهاند.
دندانهایم در نوبت ایمپلنت هستند.
درد دلهای نگفته آسودگی روحم را گرفته.
گوشم هنوز سالم مانده.
صدای در زدن پیری را میشنوم.
چه با صفا بود ایام پرطراوت جوانی که در هالهای از ناآگاهی و غفلت گذشت.
چه راحت مرز شور و اشتیاق به مرز درد و رنج رسید.
افسانه امامجمعه سهشنبه ۴۰۲/۲/۱۴
آخرین نظرات: