سرخی زندگی
بر روی صندلی نشستم تا آزمایش خونم را انجام دهم.
جهش خون از رگم به درون سرنگ پیستون آن را به عقب راند.
این خونی بود که سلولهای مرا آبیاری میکرد و زندگی را به جلو میبرد.
خونی که در بدنم هیاهو میکند و همه اندامها را به حرکت وا میدارد.
خونی که جان است و توان. تکتک قطراتش تبلور زیبایی از لحظهلحظه زنده بودن است.
و آن سرخی حل شده در قطرات خون، نفسَش را تازه میکند و جریانی لطیف، ساده و ابدی به او وام میدهد.
خون رقصکنان لولههای کوچک آزمایش را پر میکرد و من فکر کردم چه دلِ خونی دارد کسی که در حسرت یک قطره خون میسوزد. آنجا که دعای مادر یا داروی طبیب، نمیتواند جانی را نجات بخشد اما قطرههای خون ما تقدیر ابدی یک زندگی را رقم میزند.
نمیدانم چرا ناگهان جملهی ” به خون کسی تشنه بودن” در ذهنم جا گرفت. همیشه هم نباید معنای دشمنی از این عبارت گرفت. واقعا” شاید کسی در چند قدمی ما حتی با
صادقانهترین دوستیها تشنه خون من و تو باشد.
کاش خون رنگین ما زندگیبخش باشد.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۲/۱۶
آخرین نظرات: