رویا꙳جان سلام
امروز آنچه در وجود تو غلیان میکند آشوب به جانم میریزد. این چه رسمی است که تو بیشفعالی را پیشه خود کردهای؟
نشخوارهای تو معدهام را متلاطم میکند. تردیدهای کِشدار و کُشنده تو نیشم میزند. چرا همیشه از آیئنه بغل به دنیا نگاه میکنی؟مگر شیشه جلو دید ندارد؟ جانم، کمی بگذر از این افکار لولنده؛ گاهی تصور نکردن، گمان نکردن و قضاوت نکردن بهترین انتخاب است. ترمز دستیات را بکش. بایست. بگذار کمی با هم در سکوت خلوت کنیم. حسرت گذشته و دلهره آینده را دور بریزیم و دور از هرگونه وراجی با هم به آرامش برسیم.
بیا قلمی برداریم واز دغدغههایمان بنویسیم. شاید بیرون ریختن آنها بهترین انتخاب باشد.
(꙳رویا نام انتخابی من برای ذهنم است.)
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۶/۸
آخرین نظرات: