رویای* عزیزم سلام
مدتیست دل شوره و استرس وجودم را گرفته. چند سوال از تو دارم:
آیا باورهای پوسیده عذابت نمیدهد؟ آیا هیچ به فرار از این باورهای تنیده و چسبنده به دور خودت و من فکر کردهای؟
آیا سایههای تاریک به رویت سنگینی نمیکند؟ همآغوشی با آنها را میپسندی؟
آیا راهی هست تا چراغقوهای به روی الگوهای ترسیم شده بر روی تو در آن اتاق تاریک بیندازم؟ کاش میشد محل تاریک تو را کمی روشنتر کرد. کاش میشد با آچار و انبردست به جان تو افتاد، دریچهات را گشود و با محتویاتت بیشتر آشنا شد.
آیا خودت را به یک سکوت عمیق میسپاری تا نفس راحتی بکشی و تسلیم لحظه حال شوی؟
آیا به نظرت خوب نیست من و تو کمی از این ماراتن غیرمنصفانه و پراسترس عقبافتادن از دیگران خارج شویم و تن به لحظه اکنون بسپاریم؟ به نظرم یک رهایی دلانگیز است.
به همه آنچه گفتم فکرکن تا بعد در موردش با هم حرف بزنیم.
*رویا نام انتخابی من برای ذهن
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۶/۲۲
آخرین نظرات: