صدای پای زمستان
بندهای انگورِ بسته شده به در و دیوار اتاق زیر شیروانی خانه مادربزرگ چشمک میزنند.
همهشان آماده و حاضر برای اینکه از آن آویزانی و معلق بودن چند ماهه رها شوند و تنی به زمین بسایند.
همهی آبشان به یغما رفته و شهد و شیرینیشان را زیر پوست چروکیدهشان مخفی کردهاند تا مزهای بینظیر را زیر زبان بهجا گذارند. خوشههایانگور، کشمشها را زائیدهاند تا سبز و سیاهشان در کنار نخودچی و گردو و بادام و تازهترین شیرینیهای خانگی، سفره یلدای مادربزرگ را رنگین کنند و چه لذتی بالاتر از خوردن همه اینها در کنار خندههای پر ذوق مادربزرگ و شنیدن قصهها و خاطرات قدیمی پدربزرگ با کاسههای فیروزهای رنگ پر از انارهای قرمز دلبرانه در شب یلدا.
شب لمس مهربانیها و دلگرمیها در سردی دی ماهِ پشت در ایستاده.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۹/۲۹
آخرین نظرات: