با چه کلمهای سال را سپری کنیم؟
چقدر زود ۱۰ روز از سال ۱۴۰۳ گذشت. انگار همین دیروز بود که در بحبوحه رسیدن سال نو به دنبال کلمه سال بودیم. من برای این سال عشقورزی را انتخاب کرده بودم. میخواستم عشق رو به افول سالهای جوانی را طلوعی دوباره بخشم. میخواستم دوباره آن عشقی را که روزی درش غرق بودم تا خرخره، نه بهتر بگویم تا فرق سر، زنده کنم.
این کلمه را انتخاب کردم تا شوری دوباره در وجودم شیرین شود. اما سرم را که برگرداندم دیدم دَه روز گذشت و من حتی ذرهای از عشق را هم نبوئیدهام چه برسد به اینکه آن را ورز هم بدهم. تازه فهمیدهام که من دیگر حتی حوصلهی دوست داشتن خودم را هم ندارم چه برسد بهاینکه بخواهم در دوستداشتن دیگران به ورزش و نرمش بپردازم. نمیدانم کجای کار میلنگد؟
شاید بهقول ماکسیم گورکی که میگوید: ” عشق را در جهان تعریفی نیست اما این را فراموش نکن اگر برایت عادی شود هیچوقت عشق نیست”. آنچه در وجود من بوده تنها تظاهری از عشق بوده و تنها یک دوست داشتن سادهی بدون رنگ و لعاب را یدک میکشیدم که حالا به این روز افتادهام. عشقورزی که هیچ، آنچه در این چند روز در من بیشتر نمود داشت نفرتی غلیظ از زمین و زمان است. واگویههای ذهنیام بد وبیراه گفتن به عالم و آدم شده و من احساس میکنم تا وضع بدتر و زمان دیرتراز این نشده باید فکری به حال کلمهی سال خودم بکنم.
خوب که فکر میکنم میبینم که اشکال از ذهنم است که همه چیز از آن میپرد. شاید گونهای از پرندگان هستم. من هر کلمهای هم که انتخاب کنم تا بر روی اجرایی و عملی کردن آن تمرکز و تفکر نکنم اوضاع خوبی نخواهم داشت. باید با چشمانی باز و اندیشهای فراخ قدم برداشت والا صِرف انتخاب یک کلمه مشکلی را حل نخواهد کرد و سرتاسر سال باید با خود جنگید. جنگی نابخردانه و کاهلانه.
باید حواسم باشد که تمرکز بر روی اهدافم از سرم نپرد. باید خودم را اسیر کنم. اسیر اهدافم.
رسیدن به هدف رنج دارد و تداوم میطلبد.
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۱/۱۱
آخرین نظرات: