اعتماد به نفس و توسعه فردی ۴
(آنچه بر من گذشت)
حالا دیگر دانشگاه مکانی بود که نه خودم میتوانستم از کنار کنارهگیریها و ترسها و خجالتهای خود به راحتی بگذرم و نه اساتید. آنها کار، تحقیق و مهمتر از همه ارائه میخواستند. با انجام کارها و تحقیقات و تهیه مطالب آموزشی هیچ مشکلی نداشتم، آنچه برایم صقیل و طاقتفرسا بود ارائه مطالب در انظار و جمع دانشجویان بود. شاید لطف خدا شامل حالم میشد که در کنار هر کار انفرادی، کار گروهی هم گذاشته میشد و من همیشه کار گروهی را انتخاب میکردم. مطالعه، جمعآوری مطالب و گاه حتی نوشتن مطالب (آن روزها تایپ خیلی رایج نبود) گردآوری شده را من به عهده میگرفتم تا از زیربار ارائه مطلب و یا سخنرانی بگریزم.
نمیتوانم بگویم خوشبختانه و یا شوربختانه همه کارهای تحقیقاتی و ارائه آنها را در طول سالهای تحصیل به همین منوال گذراندم و نمراتم هم همیشه خوب بود. ارتباط با دوستان دانشگاه و بهدست آوردن تجربیات متفاوت از هرکدام از آنها، در من کورسوی امیدی را ایجاد میکرد که میتوانم در جمع، نظر سایرین را بهدست آورم، اما معمولا” بهعنوان عضو محجوب گروه دوستان شناخته میشدم. در طی دوران تحصیل در دانشگاه بود که بیشتر میفهمیدم که چقدر نسبت به سایر دوستانم کمروتر هستم. احساس ناخوشایند خودآگاهی که مرا در هرکاری مهار میکرد و یک مانع جدی در ارتباط موثر من با دیگران بود.
با ازدواج هم نمود این ضعف و عدم باور خود، در زندگی مشترک به وضوح پیدا بود. یاد نگرفته بودم با زبانبازی و طنازی عشق بورزم و روزهای ابتدایی از نگاه مستقیم و ارتباط با همسرم ترسی داشتم که با تلاش زیاد آن را مخفی میکردم. محجوبانه رفتار میکردم و نمیدانستم این کار ضربهای بزرگ بر پیکر روابط زناشویی است. یاد نگرفته بودم که مردان را باید با عشوهگری رام کرد.
در تربیت فرزند اولم بسیار ناشیانه ترسهای خودم را به او هم القا میکردم. مادر ناآگاهی که حجب و حیا را در حرف نزدن و یا آرام سخن گفتن میدانست و روش تربیتی فرزندش هم همین بود. درست همان چیزی که مادرم میپسندید. خود ناباوری را به او هم یاد دادم و چقدر از کرده خود پشیمانم. نمیدانستم که در زندگی گاهی هم باید فریاد زد.
ترس درونیام دست و پاگیرترپیش میرفت و اینها را ایراد بزرگی میدانستم اما نمیتوانستم با آن مقابله کنم.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۱۲/۲۳
آخرین نظرات: