نامه(از زبان بالش)

 

غُرنامه‌ای از زبان بالش

عزیز دل
همیشه شنیده بودم که می‌گویند شب‌ها پر از آرامش‌اند و لحظه خواب خوش‌ترین لحظات است. اما شب در هنگامه خواب از زمانی که تو در من سر فرو می‌بری، همه آرامش من به یغما می‌رود. چه خوب که صبح می‌آید و تو می‌روی تا من نفس راحتی بکشم و از بال‌بال زدن زیر سرت راحت شوم.
تو ظاهرأ می‌خوابی اما با بی‌خوابی‌های گاه و بی‌گاهت، با آن افکار پریشانت و آن کابوس‌های وحشتناکت شب تا صبح من هزاران بار بر خود می‌لرزم.
کاش کمی هم خواب‌های خوش می‌دیدی تا با ریختن رویاهای شیرینت بر روی من مرا به سرزمین شادی می‌بردی. اما حیف که به خاطر بی‌خوابی‌های سرکار عِلیّه و به یُمن پرهایی که در من تپانده‌ای، تا صبح چندین بار از خواب می‌پرم.
و چقدر صدای تیک تاک ساعت بالای سرم در آن لحظات بیخوابی تو، گذر ثانیه‌ها را بیشتر به رخ می‌کشد. شاید به اینکه خودش باید دور خودش بچرخد و ما مثلا” خوابیده‌ایم حسودی می‌کند.

نمی‌دانم شاید خواب‌هایت را با کسی دیگر شریک می‌شوی که بی‌خوابی‌هایت را به من هدیه می‌کنی. این کار تو یک‌نوع بالش‌آزاری‌ست.
تو با ریختن قطرات اشکت و گاه قطرات عرق بدنت و حتی ریزش موهایت بر رویم کلافه‌ام می‌کنی. کاش می‌شد شب موقع خواب سر از تنت جدا کنی و بخوابی.
من شاید ساعتی با تو همراهی کنم اما خیلی زود در کنار خواب‌های آشفته و پر از دلتنگی تو به خواب پناه می‌برم. باید اندکی بیاسایم. من مانند تو بدخواب نیستم.
مرا ببخش که همدم خوبی برای بی‌قراری‌هایت نمی‌شوم.

بالشی اسیر
نیمه‌شب هفتم /اردیبهشت ماه/۴۰۳

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط