پروانه عزیز، خواهر آسمانیام
سلام به تو که از یاد نمیروی و به انتها نمیرسی.
از تمام شادیها و خندههایمان،
از تمام خوشیها و روزگار خوبمان
ما ماندیم و حسرت دوری از تو.
تو ماندی و سنگقبری سرد و پراز غم.
خواهر نازنینم:
از سقف لحظههایمان یاد تو میچکد،
خاطرت را جا گذاشتی و رفتن را بر ماندن ترجیح دادی. بی وفایی در ذات تو نبود!
بی تو دلمان که هیچ، دنیایمان هم تنگ شده.
باورش سخت است و تلخ.
عطر مهربانی تو در زندگیت بوی عشق میداد و ایثار.
خواهرجان:
تو میدانستی که بیماری مادر آلزایمریمان تا کجا پیش میرود که قبل از مرگت همه را برای من گفتی و مراقبت از او را به من یاد دادی، اما دریغ که دستان من مانند تو شفابخش نیست.
مشاهده مادر بیمار و پدر ناتوانمان، در کنار غم فراغ تو، جانم را موریانهوار میخورد و در هراس و اضطرابی جانکاه از ناآرامی پدر و دردمندی پیشرونده مادر سرگردانم و اینک تاب تحمل دردهایشان را ندارم.
تو در مسیر طبابتت، مهربانی، صبوری، عشق و انسانیت را آموخته بودی و من با همه اینها بیگانهام. مبادا کم بیاورم؟
خودت از آسمانها مراقبشان باش.
آنکه هرگز فراموشت نمیکند- افسانه ۴۰۳/۲/۲۵
آخرین نظرات: