نامه به ذهن ۴

 

رویا* جان سلام

خاطرت هست که قبلا” از اینکه با سکوت نسبی‌ات اندکی مرا به آرامش رسانده بودی چقدر راضی بودم.امروز در گپی که با یکی از دوستانم داشتم در مورد آشفتگی ذهنی و راهی برای رسیدن به سکوت ذهن مواردی را با هم رد و بدل کردیم. بعد از این دیدار من متنی برای آرامش ذهن نوشتم. این متن را برای تو بازگو می‌کنم. بخوان و بعد نظرت را برایم بگو.

هیس! ذهن خوابیده

با این اوصاف نمی‌توان ادامه داد.
باید فکری کرد.
می‌خواهم ذهنم را ادب کنم. دیگر زیادی اسبش را دراز بسته. این همه پررویی معنایی ندارد.
انگار نه انگار که منی هم هستم. بی هیچ اعتنا به من، می‌تازد.
از این فکر به فکری دیگر.
هر دری را بسته می‌بیند با مشت و لگد به جانش می‌افتد تا بازش کند و هزاران خیال واهی را از آن بیرون بکشد. بعد از این خرابکاری به سراغ راه جدید دیگری می‌رود. مثل کودکی سرکش و بیش فعال یک‌جا بند نمی‌شود.
از بیابان برهوت به دریا می‌رود و از آنجا به آسمان می‌پرد و بعد به‌یکباره آن را در دشتی سبز می‌بینی. دستوراتش هم که وبال جان می‌شوند:
واگویه‌هایت را شروع کن.
خودخوری یادت نرود.
قضاوت‌ها را هم خوب بخیسان. وبعد خود دوباره به دنبال باز کردن بقچه‌ی گله‌مندی‌ها و خاطرات تلخ و هزاران کوفت دیگر می‌رود.
حتی دمی استراحت ندارد. گویی از سکوت هراسان است. در تلاطم‌های پر اُبهتش، دیگر طاقتی برای جسم نمی‌ماند. این تن چه زود خود را به دست این مهرآشوب می‌سپارد.

دیگر باید جلویش ایستاد و زنجیرش را محکم گرفت. باید جایی روی بلندپروازی‌های خانه‌خراب‌کُنَش خط بطلان کشید.
مگر می‌شود با همه سازهایی که او می‌زند رقصید. باید این اسب چموش را رام کرد.
یک راهکارش به مراقبه نشستن است. باید دست ذهن را گرفت و با نوازش‌های مداوم او را قُرُق کرد.
حتی می‌توان با روی‌آوردن به نوشتن او را کم‌محل کرد.
تربیتش کار سختی‌ست اما نشدنی نیست.
او وحشی و سرکش است، رام کردنش صبوری می‌طلبد.
باید یادش داد که از سرک کشیدن وقت و بی‌وقت در حال و هوای آدم بپرهیزد.
باید او را از جفت پا پریدن در خلوت خود شرمنده کرد.
باید الفبای س‌ک‌وت را یادش داد.
زمان می‌بَرد.
باید زوزه‌هایش را به نجوا رساند.
اندکی تأمل باید کرد تا نجواها هم رسوب کنند.
همهمه‌ها می‌خوابد، و ذهن از پرسه‌های عریان در کوچه پس کوچه‌های شلوغ شرمنده می‌شود.
او خسته است. آرام می‌گیرد.
رهایی می‌آید.
و سکوتی با وقار نمایان می‌شود.

افسانه  ۴۰۳/۲/۲۸

(*رویا نامی برای ذهنم)

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط