خاطرات
خاطرات

خاطره

خاطره ۱۱ مادربزرگ هم که به دیار باقی شتافت خانه را برای فروش گذاشتند. یک روز که به اتفاق مادر برای جمع آوری وسایل به

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره( ۱۰)

کله‌خوری مرا برای صبحانه دعوت کرده بود. سراغم آمد. وقتی سوار ماشینش شدم گفت: می‌خوام امروز یه صبحونه مَشتی بخوریم. گفتم: بخوریم. گفت: یه کله‌پزی

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطرات(۹)

سیاه‌چادر تلویزیون روشن بود. چوپانی نی می‌زد و می‌خواند. در برنامه مستند روستا. همین صدای نی و فضای روستا کافی بود تا مرا با خود

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۸)

عشق از زبان دیگری عجله داشتم. هنگام عبور از خیابان ماشینی ندیدم. با شتاب در حال عبور بودم که ناگهان صدای جیغ ترمز ماشین را

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۷)

محلی جدید برای نوشتن امروز برای اولین بار برای نوشتن به آشپزخانه پناه آوردم. مقر حکومتی‌ام. همیشه فکر می‌کردم نوشتن در اینجا مرا سر به

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۶)

گاهی نمی‌شود مرحله سوم شیمی‌درمانی پروانه بود. تکیده و لاغر شده بود. خواهرم مثل شمع می‌سوخت و جلوی چشمانم آب می‌شد. آن روز صبح زود

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۵)

فروغ بهترین دوست دوران کودکی‌ام، از سنین ۸ تا ۱۱ سالگی، فروغ بود.دختری سبزه‌رو و نمکی. با موهایی اندکی فر که معمولا”کوتاه بود. چشمانی سیاه

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۴)

شب‌های خوابگاه دلتنگی دوری از خانواده در زمان دانشجویی را، تنها و تنها جمع دوستان بخصوص دورهمی‌های خوابگاه از بین می‌برد. شب‌نشینی‌های دوستانه خوابگاه که

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۳)

کفش صورتی چه روزهای خوبی بودند آن روزها. خواهرم از مریضی سختی رنج می‌برد. اما تهیه و تدارک مراسم عروسی پسرش او را به وجد

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۲)

خاطره ۲ باغ پدربزرگ در کنار دامن صحرای پرگل قصر رویایی ما بچه‌ها بود. نهرهای کوچک دوطرف باغ، حوضچه چهارگوش بالای باغ، چاه آب عمیق

ادامه مطلب »
خاطرات

خاطره(۱)

خاطره ۱ رادیو روشن بود. روی موج رادیو آوا. من روی صندلی آشپزخانه نشسته و مشعول نوشیدن چایی بودم . صدای شجریان از رادیو پخش

ادامه مطلب »