انساننماها
انساننماها شب به انتها میرسید. چراغهای مغازهها یکییکی خاموش میشد. کرکرهها با صدای تیزی پایین میآمدند. چشمم به مانکنهای پشت ویترین افتاد. چقدر باید
انساننماها شب به انتها میرسید. چراغهای مغازهها یکییکی خاموش میشد. کرکرهها با صدای تیزی پایین میآمدند. چشمم به مانکنهای پشت ویترین افتاد. چقدر باید
اشک چشمهایش همیشه گریان بود. از آنهایی که اشکشان دم مشکشان است. اشک خسته و درمانده، شوریاش را به چشم ریخت. چشم از آن
خیانت نخ به درون سوزن چرخخیاطی خزید. از بالا و پایین رفتن سوزن سرش گیج رفت. دل و رودهاش پیچ خورد،گره کوری بالا آورد
یک دورهمی ناب میخواهم با واژهها به گردش بروم. من و خورشید، آسمانآبی، حالخوب و باران، لطافت، سخاوت، اندیشه و دهها واژهی دیگر. برای همهشان
یک توصیف به بالای تپه میرسد. به نفس خستهاش اجازه استراحت میدهد. مینشیند و زانوانش را در آغوش میگیرد و به چشمانداز روبرو نگاه
من و آقای یوستین گردر فلسفه علمیست که در مورد مسائل هستی صحبت میکند. این علم بیدارکننده ذهن فرد و شکلدهنده نظام فکری اوست.
تصادف شب شهر را قرق کرده بود. چراغهای خانهها از بیرون شهر چشمکزن بهنظر میرسید. ماشین با نفسی تند و نوری عریان ظلمت جاده را
انار باغ انار پر از عبور است. کارگرانی که در حال شاخهتکانیاند. اینجا پر است از دختران پا به ماه انار، که پیاده میشوند از
جسم و روح برای خرید رفته بودم. مایحتاج روزانه. پنیر، خرما، لوبیا، گلاب، میوه و سبزی… . آنچه به درد شکم میخورد. همه تلاشها برای
کدوی قلقل زن از کنار مغازه میوه فروشی که رد میشدم وانت آبی رنگی را دیدم که در حال خالی کردن بار کدو تنبلها
بازهای کودکی(آسیاب بچرخ) بازی آسیاب بچرخ کودکیمان چه شادیبخش بود و آموزنده. در کنار دوستانمان میایستادیم و دستانشان را در دست میگرفتیم. چه لذتی داشت
هوس چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید. نمیدانم سهراب کدام چشم را گفته؛ چشم هوسباز شهوترانی را که پر از اعترافات وحشتناک از