از خیش تا خویش
از خیش تا خویش زندگی پرتویی از یک خلسهی عمیق است. اساس فراز و فرودهای زندگی، اثاثهای زشت و زیبایی نیست که ستاندیم. رسیدن
از خیش تا خویش زندگی پرتویی از یک خلسهی عمیق است. اساس فراز و فرودهای زندگی، اثاثهای زشت و زیبایی نیست که ستاندیم. رسیدن
افسانه مادر میشنیدم که میخواند: سرمو بگیر تو دامنت قربون بوی پیرهنت دنیا رو میخواستی برام عمرتو گذاشتی بهپام و من با خود اندیشیدم:
دلقک هرچی سنگه مال پای لنگه. این رو دلقک به من فهماند. همانی که با درآوردن شکلک و زمین خوردنهای بیموردش خنده را بر
یادداشتهای طلایی مادربزرگ هم که به دیار باقی شتافت خانه را برای فروش گذاشتند. یک روز که به اتفاق مادر، برای جمع آوری وسایل
انساننماها شب به انتها میرسید. چراغهای مغازهها یکییکی خاموش میشد. کرکرهها با صدای تیزی پایین میآمدند. چشمم به مانکنهای پشت ویترین افتاد. چقدر باید
عشق از زبان دیگری عجله داشتم. هنگام عبور از خیابان ماشینی ندیدم. با شتاب در حال عبور بودم که ناگهان صدای جیغ ترمز ماشین را