افسانهی من
هرچند در شناسنامه بعنوان زهرا نام گرفتهام اما همه مرا با نام افسانه میشناسند.
آخرین پست سازمانیام معاون آموزشی دبیرستان دوره اول(راهنمایی سابق).
در وادی معاونت بین تبسم و جدیت معمولا”دومی را برمیگزیدم، هرچند آدم بداخلاقی نیستم اما شرایط اینگونه ایجاب میکرد!
قبل از پست معاونت هم ۳ سال بهعنوان کارشناس مسئول واحد “بهداشت و پیشگیری از بیماریها” در اداره آموزش و پرورش منطقه ۴ تهران مشغول به کار بودم.
قبلتر از آن هم پستهای دبیررشته بهداشتِ هنرستان فنیحرفهای و مربی بهداشت مدارس را تجربه کردم.
برای کارم همواره شور و اشتیاق داشتهام. شخصیتی منظم، قانونمند و برنامهریز دارم.
از موقعیتهای جالب همه محیطهای کاریام همواره این بوده که بواسطه نامخانوادگیام همه هراسی پنهانی از من دارند و وقتی کسی را به من ارجاع میدهند همه فکر میکنند از نیروهای متعهد حوزوی باشم،آنگاه که با من روبرو میشوند تعجب در چشمانشان مشهود است.
از اشتباهات زندگیام پیروی نکردن از علایقم بوده. خوشنویس خوبی بودم اما هرگز سعی نکردم به دنبال مهارت بیشتر در این زمینه باشم. هنر شیرینیپزی را هم دوست داشتم اما برای پیشرفت در آن هم کوتاهی کردم. به رمان خواندن و نوشتن عشق میورزیدم. همیشه نوشتن متنهای اداری، دعوتنامهها و خوشآمدگوییهای محل کار با من بوده . البته برای پیشرفت این یکی علاقهی من، همسرم مشوق بسیار خوبی بود.
بههرحال قبل از دفن شدن این علاقه هم در کنار سایر علایق، مرگ خواهر عزیزم، نقطهعطفی برای بارور شدن این اشتیاق گردید. او در زمان بیماریش آرزو داشت کتابی بنویسد و تجربیات خود از زندگیش را در آن شرح دهد. اما مرگ مجالش نداد. بعد از خاموشی او، من در ذهن خود به دنبال راهی بودم تا بتوانم آرزوی او را برآورده کنم و تصمیم به نوشتن گرفتم. اما متوجه شدم که در این راه فقط انشای خوبی دارم ولی راه و روش نوشتن را نمیدانم.
در فضای مجازی برای آموزش نویسندگی پرسه میزدم که خیلی اتفاقی توسط یکی از همکارانم ( خانم حسینی) که در کلاسهای استاد کلانتری شرکت میکرد با مدرسه نویسندگی آشنا شدم و بار دیگر وارد مدرسه شدم اما اینبار نه بهعنوان معلم یا معاون، بلکه به عنوان شاگردی نوپا.
امیدوارم روزی بتوانم آنقدرمهارت کسب کنم تا آرزوی خواهر نازنینم را برآورده کنم.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۲/۶