داستان روز
امروز اولین کاری که بعد از بیداری کردم خواندن داستان کوتاهی از آیزاک باشویس سینگر با نام دیدار دوباره مربوط به دوره صد داستان بود.
داستان فراز و فرود خاصی نداشت.
در مورد مردی بود که اول صبح فردی ناشناس به او خبر مرگ همسر سابقش را میدهد و میگوید ساعت ۱۱ مراسم تشیع اوست. مرد در مراسم تشیع که شرکت میکند همسر مردهاش را در کنار خود میبیند و متوجه مرگ خودش میشود. زن و مرد با هم شاهد همه وقایع روز میشوند و در آخر با هم به آسمان عروج میکنند. آنچه در این چند صفحه کوتاه مرا درگیر کرد روان بودن نوشته در مورد مرگ بود. چه راحت آن دو از همه چیز دنیا گذشته بودند و هیچ چیز حتی دیدن کفن و دفن خودشان هم برایشان مهم نبود، بهصورتی که برای خودشان هم غیر قابل تصور بود که مرگی که همه از آن واهمه دارند اینگونه راحت درگیر آن شدند. نامیرایی و ادامه زندگی پس از مرگ پیام نهفته این داستان بود.
این داستان ساعتها مرا درگیر خودش کرد و به فکر مرگ و سختی یا راحتی آن انداخت. ماهیت و هویت ما در زندگی چیست؟ باید مجدد به آموزشهای کلاس راهنمای درون نگاهی بیندازم.
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۲/۱
آخرین نظرات: