من و لیلای جدید ۲
بعد از آن روز لیلا دختر دیگری شده بود و شاید هم من آدم دیگری بودم. من و او با هم صمیمی شدیم و او از آن لاک کمروییاش بیرون آمد. من فهمیدم که مادرش بسیار هنردوست و توانمند بوده و در اثر سکته قلبی درگذشته است. وقتی لحظه مرگ مادرش را برایم میگفت به یاد مرگ مادربزرگم افتادم. او هم روزی که در خانه ما میهمان بود سکته کرد و تا او را به پزشک برسانیم مُرده بود. مادرم تا مدتها حال مساعدی نداشت .
مسلما” برای لیلا در این سن بیمادری خیلی سخت است. او بیشتر در خانه خاله مجردش بهسر میبرد.
۲ ماه بعد از جشنواره مدرسه، نمایشگاهی در آموزش و پرورش منطقه برگزار شد که مدرسه ما هم غرفهای در آن داشت. تمام فعالیتهای علمی- هنری- پرورشی دانشآموزان را در آن به نمایش گذاشتیم. لیلا برای آن غرفه تابلوی زیبایی از چهره مادرش کشیده بود. تازه فهمیده بودم که طراحیاش حرفهای است. از اینکه او را بواسطه کنارهگیریهایش نادیده گرفته بودم عذاب وجدان داشتم. بها دادن ما به او سبب شکوفایی و حضور فعالش در اکثر فعالیتهای مدرسه شد. شاید اینگونه با نبود مادرش مبارزه میکرد.گاهی با خودم فکر میکنم فعالیتها و یا خودنمایی بچهها در رفتار معلم با آنها بخصوص در دروسی مثل کاروشفناوری چقدر موثر است؟
یادداشتهای یک معلم ۹۶/۱۱/۲۴
آخرین نظرات: