دوشنبه ۷ خرداد
(آنچه امروز آموختم)
امروز بعد از مدتها برای خرید به میدان ترهبار رفتم. در ابتدای ورود به پسری حدودا” ۲۵ یا ۲۶ ساله برخورد کردم که گوشهای ایستاده بود. یک سندوم داونی بود. خریدم را انجام دادم. در برگشت پسر را دیدم. پشت سر زنی که حتما” مادرش بود راه میرفت. من هم پشت آنها بودم. مادر گفت: بیا راست و پسر اطاعت میکرد. چند قدم بعد مادر گفت: برو کنار دیوار و باز پسر اطاعت میکرد. مادر جلو میرفت و پسرش را هدایت میکرد. فرزندی گوش به فرمان مادر.
پیش خود فکر کردم زنی که میتوانست آزادانه به هر کجا میخواهد برود چقدر دلسوزانه فرزند را حمایت میکند. او همه سختی را به جان خریده و همه قدرت و توان مادریاش را گذاشته تا دنیای بهتری برای او بسازد. پسری که میتوانست بهترین حامی برای مادر باشد اکنون بدون حمایت او قادر به زندگی نیست. او ناتوان است اما نااهل نیست. کروموزوم اضافهی او کروموزوم مهربانیست. کروموزوم زلالی و صفای روح است.
فکر کردم ما انسانها چقدر سپاسگزار خداوندیم؟ در عین سلامت و عافیت به یادمان نمیماند که چه راحت راه میرویم، حرف میزنیم و مهمتر از همه فکر میکنیم و تصمیم میگیریم. گاه دیدن این موارد هشداریست برای اینکه قدر خود و سلامتیمان را بدانیم.
من امروز او را دیدم اما نه با دیده ترحم. او هیچ نقطه تاریکی در وجودش ندارد و این زیبایی روحش را میرساند. به سبزی و صداقت یک گیاه.
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۳/۷
آخرین نظرات: