توسعه فردی

چگونه مانند آقای ووپی زندگی کنیم؟

یادش بخیر بچگی.
روزهایی که هر اتفاقی می‌افتاد بزرگترها می‌گفتند: «بزرگ میشی یادت میره.» شاید درد زمین‌خوردن‌ها و زخمی‌شدن‌هایمان و یا غصه‌ی شکستن اسباب‌بازی‌هایمان را از یاد بردیم اما من هنوز داستان‌های مادربزرگ را به‌یاد دارم. کتاب‌هایی که مادر برایم می‌خواند را از یاد نبردم.
کارتون‌هایی که می‌دیدم هنوز در ذهنم بازی می‌کنند. از گالیور گرفته تا دانلدداک، یوگی و دوستان و تنسی تاکسیدو. و من چه عاشق این آخری بودم. حیواناتی که برای داشتن لحظاتی شاد به هر کاری دست می‌زدند، ولی خیلی زود به بن‌بست می‌خوردند. اما چه باک. در این گونه مواقع کسی بود که دست‌شان را بگیرد و کمک حالشان باشد.
پیرمردِ همه‌ چیز دانی به نام آقای ووپی با کمدی به هم ریخته و پر از شلختگی که تخته‌ای سه بعدی را از درون آن بیرون می‌کشید و با مداد جادویش حلال همه مشکلات بود. و من چقدر دلم می‌خواست آقای ووپی باشم. البته خود آقای دانشمند و نه کمدش.
آقای ووپی روی تخته‌اش تدبیر کردن برای دستیابی به یک راه حل مناسب را خوب به آن‌ دو می‌آموخت.
آقای دانشمند روی تخته‌اش توجه به مراحل مختلف کارها را توضیح می‌داد.
او روی تخته‌اش آموزش یک هنر، صنعت، تولید و یا نحوه استفاده از یک شی را به تصویر می‌کشید.
من چقدر دوست داشتم آقای ووپی باشم. دلم می‌خواست مانند او بتوانم حلال مشکلات همه باشم.

با ورود به دنیای بزرگسالی فهمیدم که نه من می‌توانم آقای ووپی باشم و نه هیچ تخته‌ای مثل تخته پروفسور می‌تواند جادو کند. چرا که برنامه‌ها در دنیای امروزی پیچیده‌تر از همه مشکلات آن دو حیوان صاف و ساده‌‌ی دیروزند.
افکار و ایده‌های زیبا و پرمنفعت بر روی تخته جادویی دل‌فریبند، اما با گیر افتادن در تور افراد کم‌دانش و نابلد مانند تنسی، نتیجه‌ها نامطلوب و برخلاف انتظار است و حتی ووپی و تخته‌ی جادویی‌اش هم کاری از پیش نمی‌برد و این هیچ علتی ندارد غیر از داشتن رفتار تنسی تاکسیدویی در اغلب ما.
ما به دنبال بازدهی سریع هستیم. پایداری و تداوم را دوست نداریم و راه‌گشا نمی‌دانیم چون:
-سطحی‌نگر و ظاهربین هستیم. برای برنامه‌های در دست اجرای خود برنامه‌ریزی نداریم. توهم آگاهی‌مان سبب می‌شود به مشکلات نیندیشیم و به دنبال نوآوری نباشیم.
-احساسی و عجولانه تصمیم می‌گیریم. یک‌باره یک ایده را می‌پذیریم و حاضر به نقد و تحلیل افکار و تصمیمات‌مان در مورد آن ایده نیستیم.
-شفاهی بودن را دوست داریم. در مورد کارها و افکارمان فقط حرف می‌زنیم بدون اینکه برنامه‌ای مدون داشته باشیم و روی کاغذ ثبت کنیم.

اما چه خوب است اگر:
•تفکر کل‌نگر و عمیق داشته باشیم. بین همه آنچه در اطراف‌‌مان است ارتباط برقرار کنیم. مشاهده‌گر باشیم و از خلاقیت خود بهره ببریم. اهداف و اقدامات را در کنار هم تحلیل کنیم.
•عاقلانه و بزرگ بیندیشیم. با استدلال صحیح و تفکر نقادانه به حقیقت مطالب پی ببریم. زود تصمیم نگیریم. اجازه دهیم تصمیماتمان تحلیل شود تا در این مسیر به پختگی برسد.
•با نوشتن، تجزیه و تحلیل کنیم. این روش به ما قدرت می‌دهد تا دقیق‌تر به بررسی مسیر حرکت‌مان بپردازیم. تفکرات‌مان را بنویسیم. این کار را تا تجربه نکنیم به میزان تاثیرگذاری آن پی نمی‌بریم. با همین نوشتن است که می‌فهمیم اشتباهات‌مان چیست.

شاید راز همه‌چیز دانی آقای ووپی هم در نوشتن و به تصویرکشیدن همه‌چیز بود. او اگر چه کمد شلوغی داشت اما افکارش منضبط و دسته‌بندی شده بود.
یادش بخیر کودکی و آرزوهای رنگ‌ و وارنگ ما.

 

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۳/۷/۱۷

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط