زندگی ما در ضرب المثل
بفهمی نفهمی کلهی روزگارمان بوی قورمه سبزی میدهد؛ اما آش کشک خاله است که بخوریم و نخوریم پایمان افتاده. از آن آشهایی که یک وجب روغن رویش ماسیده.
ما نفهمیدیم چگونه بارِ کج خلایق به منزل میرسد.
نفهمیدیم چرا آنان که حسابشان پاک نیست از محاسبه هم باکشان نیست.
نفهمیدیم چرا برای آنها با یک گل هم بهار میشود، و با دعای گربه سیاهشان هم باران میبارد و پول برایشان علف خرس است.
ما، اما خوب فهمیدیم که فیلمان نباید یاد هندوستان کند؛ چرا که ما بیگناهان معصومی هستیم که سرمان پای دار که میرود هیچ، بالای دار هم میرود.
ما با جیبهای خالی به دنبال پز عالی هستیم.
ما بادمجانهای بمی هستیم پر آفت، که روزیمان دست قوزیست.
از ترس مرگ به تب راضی میشویم.
با حلوا حلوا گفتن دهنمان را شیرین میکنیم و منتظر بهار میمانیم شاید به کمبزه یا خیار برسیم.
دریا یک رنگ است و ماهیانش رنگارنگ.
ما آب از سرگذشتگانی هستیم که با صبرمان از غوره حلوایی نساختیم، اما باز صبر میکنیم شاید علفهای زیر پایمان زرد شود.
شاید هم گاومان بزاید!
ما خوب میدانیم که چوب خدا صدا ندارد.
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۱/۲۰
آخرین نظرات: