پشیمانی

پندینه

پا که به بازار می‌گذاری با همهمه عجیبی روبرو می‌شوی. در هم‌لولیدگی مشتری و مغازه‌دار و بساطی‌های کنار خیابان تو را به یک شوریدگی و عجله‌گی ناخواستنی وا می‌دارد. باید بدَوی وگرنه عقب می‌مانی. اما از چه چیز عقب می‌مانی؟ خودت هم نمی‌دانی. فقط باید پا به پای جماعت باشی و کم نیاوری.

گاری‌های مختلفی رد می‌شوند و بچه‌هایی که با تن نحیفشان باید آنها را هول دهند تا به مقصد برسند. اگر خوب به آنها نگاه کنی هنوز خواب از چشمانشان خود را جمع نکرده. اما آنها هم باید در این کارزار بدوند. ولی مگر آنها در این هنگام روز نباید در مدرسه باشند؟ مگر درس نمی‌خوانند؟ شاید آنها ترجیح‌شان بر پول بیشتر باشد تا اگر کسی پرسید که علم بهتر است یا ثروت بتوانند با کمال آگاهی و قدرت بگویند ثروت بیشتر و بهتر از هر علمی می‌تواند نجات دهنده باشد و این ثروت از همین پادویی‌ها و گاری راندن‌ها پا به عرصه وجود می‌گذارد.

در این آشوب بازار پر قیل و قال، آنچه بیشتر از همه توجه را جلب می‌کند تبلیغ اجناس شکمی است. خوردنی‌هایی که باید جانی تازه به تو ببخشد تا بتوانی پا به پای جماعت راه بروی. از انواع آب میوه‌ها، دونات‌ها و پیراشکی‌ها گرفته تا میوه‌ها، شیر و موز چای و کیک که به لطف شلوغی محیط هم مشتری خوراکی‌ها همیشه پر و پا قرص و حی و حاضرند. اگر نتوانی جواب شکم را بدهی هیچ کاره‌ای. آنگاه که معجونی دلخواه را بر بدن زدی میتوانی کفش‌ها را ورکشی و شروع به تاختن در عرصه بلبشوی بازار کنی.

نمی‌دانم در بین این جماعت از خود بی‌خبر چه می‌کنم.  شاید به دنبال سوژه‌ای از این رنگین کمان هزار رنگ محصولات قابل فروش و رفتار آدم‌های دور وبرم هستم. فقط کافیست که دو چشم کاملاً بینا و دو گوش کاملاً شنوا داشته باشی و احساسی که بتوانی آن را به منصه ظهور بگذاری و تا دلت می‌خواهد و از هرچه که می‌خواهی بنویسی و کاغذ را سیاه کنی. شاید آمدم تا کمی حساب جیبم را بکنم و این به هم ریختگی و آشوب را به جان خریدم شاید بتوانم اندکی صرفه‌جویی کنم. اما چه چیزی بهتر از صرفه‌جویی در وقت. دختر آیا بهتر نبود زمان را برای خودت ذخیره می‌کردی و در جایی نزدیک‌تر و خلوت‌تر با آرامش کامل‌تری خرید می‌کردی. اینک این را تجربه وجودیت کن، باشد که مرارت راه را نخری تا ریالی را در جیب جا دهی اما در عوض وقت گرانبهایت را به تاراج دهی. افسانه جان در این مدتی که آمدی تا برگردی می‌توانستی چند صفحه کتاب بخوانی یا چند یادداشت روزانه بنویسی. به نظرم علم و ثروت هر دو خوبند اما بهتر از هر دوی آنها آگاهی داشتن،هدفمند بودن و ارزشمند شمردن وقت است. با این فکر نیامده برگشتم و شلوغی و آن جماعت در هم تنیده را به خودشان سپردم. خوشی بدرقه راهشان.

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۳/۲/۲۷

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:
آرشیو ماهانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط