یادداشت روز
وقتی نگاهم شک میکند بیشتر از ۱۲ سال نداشت. چند بسته دستمال کاغذی جیبی، دو سه بسته انواع آدامس و چندتایی لواشک جلویش پهن بود.
وقتی نگاهم شک میکند بیشتر از ۱۲ سال نداشت. چند بسته دستمال کاغذی جیبی، دو سه بسته انواع آدامس و چندتایی لواشک جلویش پهن بود.
رنگ زیبای رفاقت دوستی قدیمی به دیدنم آمد. چند سالی بود هم را ندیده بودیم. هرچند از دیدنش به وجد آمدم اما آنچه در وهله
جنگ و جدال درونی نوشتن در شب ساعت به نیمهشب نزدیک میشود. هیاهوی خانه که به سکوت مینشیند من دوست دارم بنویسم اما نیرویی مانع
قصه قدیمی اما تازه مرگ حصار تنم شکست. روحم به پرواز درآمد. مرگ از من بیرون افتاد. آزاد شدم از لابلای نفسهایم. اینجا نه دیروزی
پشه لگدم کرد شب قبل اصلا” نخوابیدم. صدای وزوز پشهها گوشم را میخراشید. به هر طرف میغلطیدم آنها قبل از من آنجا بودند. کنفرانس وزوزشان
راهی برای موفقیت دکتر آبراهام مزلو عمر خود را به مطالعهی اشخاص خودشکوفا اختصاص داد. بررسیهای مزلو نشان داد که این اشخاص چند وجه مشترک
زندگی ما در ضرب المثل بفهمی نفهمی کلهی روزگارمان بوی قورمه سبزی میدهد؛ اما آش کشک خاله است که بخوریم و نخوریم پایمان افتاده. از
درس طبیعت فروردین به نیمه رسید. از وقتی که قبل از شروع سال نو به سفر رفتم تا حالا که به خانه برگشتم پانزده شانزده
صدای پای زمستان بندهای انگورِ بسته شده به در و دیوار اتاق زیر شیروانی خانه مادربزرگ چشمک میزنند. همهشان آماده و حاضر برای اینکه از
تلنگر همه باید حداقل یکبار این نوشتهی پریسا زابلی پور رو بخونن؛ ما آدمها خوب بلدیم بعد از شنیدن داستان زندگی دیگران در دلمان بگوییم:
کاش کودکی زبالهگرد نبودم کاش نمیخواستم زودتر از طلوع خورشید از خواب بیدار شوم. کاش وسیله کارم کیسهای کثیف و بدبو نبود. کاش وقتی سرم