داستانک‌
داستانک‌

فرصت‌طلب

فرصت‌طلب لب‌های دخترک کبریت‌فروش می‌لرزید. دیگر نمی‌توانست به کسی التماس کند. جعبه کبریت‌ها دو در سه بودند و آرزوهایش سه در چهار. با این‌حال او

ادامه مطلب »
داستانک‌

داستانک(نامه‌ی فراموش شده)

نامه‌ی فراموش شده همه‌ی لباس‌ها را بیرون ریخت. داخل همه‌ی کاورها را گشت، اما دامنش را پیدا نکرد. با خود زمزمه کرد: “یادم نمی‌آید به

ادامه مطلب »
داستانک‌

انسان‌نماها

  انسان‌نماها شب به انتها می‌‌رسید. چراغ‌های مغازه‌ها یکی‌یکی خاموش می‌شد. کرکره‌ها با صدای تیزی پایین می‌آمدند.  چشمم به مانکن‌های پشت ویترین افتاد. چقدر باید

ادامه مطلب »
داستانک‌

اشک

  اشک چشم‌هایش همیشه گریان بود. از آنهایی که اشک‌شان دم مشک‌شان است. اشک خسته و درمانده، شوری‌اش را به چشم ریخت. چشم از آن

ادامه مطلب »
داستانک‌

خیانت

  خیانت نخ به درون سوزن چرخ‌خیاطی خزید. از بالا و پایین رفتن سوزن سرش گیج رفت. دل و روده‌اش پیچ خورد،گره کوری بالا آورد

ادامه مطلب »
داستانک‌

یک دورهمی ناب

  یک دورهمی ناب می‌خواهم با واژه‌ها به گردش بروم. من و خورشید، آسمان‌آبی، حال‌خوب و باران، لطافت، سخاوت، اندیشه و ده‌ها واژه‌ی دیگر. برای

ادامه مطلب »
داستانک‌

یک توصیف

  یک توصیف به بالای تپه می‌رسد. به نفس خسته‌اش اجازه استراحت می‌دهد. می‌نشیند و زانوانش را در آغوش می‌گیرد و به چشم‌انداز روبرو نگاه

ادامه مطلب »
داستانک‌

فهم فلسفه

  من و آقای یوستین گردر فلسفه علمی‌ست که در مورد مسائل هستی صحبت می‌کند. این علم بیدارکننده ذهن فرد و شکل‌‌دهنده نظام فکری اوست.

ادامه مطلب »
داستانک‌

تصادف

  تصادف شب شهر را قرق کرده بود. چراغ‌های خانه‌ها از بیرون شهر چشمک‌زن به‌نظر می‌رسید. ماشین با نفسی تند و نوری عریان ظلمت جاده

ادامه مطلب »
داستانک‌

بی‌عدالتی

  بی‌عدالتی مترسک کلاه‌به‌سر با دستانی از هم بازشده، سال‌هاست که مصلوب‌وار نگهبانی می‌دهد. پرنده‌ها دیگر با او رفیق قدیمی‌اند و از او واهمه ندارند.

ادامه مطلب »
داستانک‌

خیاط

  خیاط سریدن قیچی بر روی پارچه دلش را شکست. بند‌بند وجودش را پاره کرد. رنگش پرید. سفیدِسفید شد. حرکت نخ و سوزن بر تاروپودش

ادامه مطلب »
داستانک‌

تنبیه ابدی

  تنبیه ابدی دستی نامرئی مرا از نردبان پائین کشید. من بر روی زمین افتادم. نردبان هم با صدای وحشتناکی بر روی من افتاد و

ادامه مطلب »