روزنگار
یک لقمه لغت چند روزیست که جلسات “با من بنویس” با تغییر عنوان به “یک لقمه لغت” در حال برگزاریست. در این کلاسِ درس
یک لقمه لغت چند روزیست که جلسات “با من بنویس” با تغییر عنوان به “یک لقمه لغت” در حال برگزاریست. در این کلاسِ درس
عبرت – من و لیلا ۱ همه در تکاپو بودیم. جنبوجوش خاصی بین دانشآموزان بود. جشنواره هنرهای دستی و دستسازههای دانشآموزان مدرسه تا سه روز
جمعه ۷ اردیبهشت پسرم گفت: حالا که دوست داری شعر بنویسی برو توی اتاقم و از طبقه دوم کتابخانهام کتاب هوای حوصلهام ابریست را بردار
آشفته در زمزمهی یک قصه آشفته و فراموشی یک راز نهفته چه کسی گوش سپارد به غمی جانانه چه کسی لمس کند این ملال
مسافر روشنی* امروز کتابی با عنوان مسافر روشنی خواندم. خلاصهی یکی از فصلهای آن برایم تاملبرانگیز بود که به قرار زیر است: شب بود. همه
سهشنبه ۴ اردیبهشت امروز هوای تهران بارانی بود. از پیادهروی جا ماندم. شاید لذت پیاده رفتن در باران خیلی بیشتر از هوای عادی باشد،
داستان روز امروز اولین کاری که بعد از بیداری کردم خواندن داستان کوتاهی از آیزاک باشویس سینگر با نام دیدار دوباره مربوط به دوره
یک نامه آموزنده ♦به پسرم بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. ♦میدانم که وقت میگیرد، اما به او بیاموزید که اگر با
جانِ بیباد هوس کشک و بادمجان کرده بودم. چند بادمجان را که روز قبل خریدهبودم پوست کندم و بعد از حمام آب و نمک، خشکشان
سیاهچادر تلویزیون روشن بود. چوپانی نی میزد و میخواند. در برنامه مستند روستا. همین صدای نی و فضای روستا کافی بود تا مرا با خود
بیست و سوم فروردین ۴۰۳ امروز در تنهایی چشم گشودم در یک سکوت محض زیبا در یک شروع شادمانه در صبح ۲۳ فروردین ماه