نصیحت

نصیحت

وقتی آمد بغل دستم نشست، نفس‌نفس می‌زد. گویا خیلی عجله داشت. با صدای لرزانی گفت:
شتاب زندگی توقف ناپذیر است. لحظه‌های بی‌همتای عمر سراسیمه می‌گذرند.
گذر هر ثانیه تلنگری است برای بیرون آمدن از بن‌بست بلاتکلیفی و تذکری است بر اینکه عمر شبیه حباب می‌باشد.
احمقانه بازیچه دست روزگار نباش و عاشقانه زندگیت را تا آخر شادمانه به رقص درآور تا اسیر “کاشکی‌ها” نشوی.
او خسته و خمیده عازم رفتن شد. پرسیدم: شما؟
گفت: زمان و گذشت.

افسانه امام‌جمعه   ۴۰۱/۶/۱۹

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط