پندارها
مگر میشود دلتنگ بود و نَگریست
مگر میشود دوست داشت و نخواست
مگر میشود ثابت قدم بود و نایستاد
مگر میشود سالک بود و نرفت
مگر میشود عاشق بود و دل نسپرد
مگر میشود بیرحم بود و نکشت
مگر میشود شاعر بود و لطافت را نشناخت
مگر میشود در بند بود و فریاد نکرد
مگر میشود جوینده بود و از پلههای کنجکاوی بالا نرفت
مگر میشود صبور بود و پروانهگی نیاموخت
مگر میشود بینا بود و ملالهای تاریک را ندید
مگر میشود درخت بود و سرشار از سکوت نبود
مگر میشود پرنده بود و به زیارت آسمان نرفت
مگر میشود منفعل بود و شاهد تکرارها نبود
مگر میشود شنوا بود و طنین لحظههای پر مخاطره را نشنید
مگر میشود زنده بود و هزاران آرزو نداشت
مگر میشود انسان بود و صیاد عشق نبود
میشود هم زخم بود هم مرهم
میشود هم صبر بود هم بیقرار
میشود هم باران رحمت بود هم آب سیل آسا
میشود هر چیز بود
افسانه امامجمعه ۴۰۱/۱۱/۶
آخرین نظرات: