یک مار و اینهمه هنر
جلوی تلویزیون مشغول دوختودوز بودم و همزمان مستندی را که در مورد زیستگاه مارها بود بدون اینکه نگاه کنم میشنیدم. نگاه به این جانور ترس عجیبی به جانم میاندازد. بیاختیار در ذهنم به سراغ مارها رفتم.
خوب است که جانوری بیدست و پا ودراز کشیده بر روی زمین، این همه ابهت داشته باشد.
حالا دست و پا که ندارد هیچ، گوش بیرونی هم که ندارد. حتی پلک هم ندارد و قادر به بستن چشمانش در موقع خواب نیست. دندان درست و حسابی هم که در دهانش نیست اما با همه این بیدندانی صدای هیسهیس خوبی از خودش در میآورد. من که ندیدم هیچ آدم بیدندانی حرف “س” را بهاین خوبی ادا کند. حیوان بینوا به خاطر بیدندانی نمیتواند غذایش را بجود اما با این همه حریفش را حتی اگر یک گاو باشد یکجا میبلعد و به قول معروف یک لقمه چپش میکند. خسته نباشی دلاور.
اما زهرش که معمولاً فحشی بهجان بدخواهانمان است سرشار از پروتئینی است که در علم طب استفاده بهینه از آن میشود. عکسش هم که نماد داروخانههایمان شده. اما نمیدانم این موجود بیدست و پا و بییال و کوپال کجایش اینهمه زیباست که هر ظاهر فریبنده و زیبایی را (وصد البته باطنی خبیث) به مار خوش خط و خال نسبت میدهند. اگر کسی هم محبوبیت زیادی داشته باشد که مهره مار دارد. روغن مار هم که جای خود دارد. از حق نگذریم پوستش در صنعت پوشاک و کیف و کفش امتحانش را پس داده. تازه نماد مال و منال را هم به خود اختصاص داده است. خدایی هر چند بیدست و پاست اما اصلاً چلفتی نیست. خیلی هم خوب از پس خودش بر میآید و جایی برای خود باز کرده است.
کاش همه مفلسین بیدست و پا مانند ایشان بودند.
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۴/۶
آخرین نظرات: