روزنگار

از فرش تا بوریا

به پیشنهاد یکی از دوستان برای دیدن خانه‌ای قدیمی که زنی سالمند در آن حصیربافی می‌کرد رفتیم.

خاله محترم دنیای زیبای قالی‌بافی را با خود به حصیربافی کشانده است. ‌دست‌های چروکیده‌اش عشقی بی‌پایان به کارکردن دارد.
او بیکار نمی‌ماند.
روزی قالیباف ماهری بود و همه رنج‌هایش را به نقش قالی می‌سپرد و بهار را با گل‌های رنگ‌رنگ فرش جشن می‌گرفت.
با گذر ایام و ناتوانی‌اش برای نشستن در پشت دار‌قالی فهمید که می‌توان با حصیر هم یک دل‌سیر راز و نیاز کرد.
خاله محترم دور از همه عشوه‌گری‌ها و رنگ و لعاب‌ها ساده و بی‌ریا، زندگی‌اش را با سرانگشتان هنرمندش می‌بافد. دیروز با قالی و امروز با حصیر.
هر چند پوست دستانش زمخت است اما نازکبرانه به حصیرها دل می‌بندد و تار و پود آنها را با مهر و صفا گره می‌زند. شاید اتاقش خالی از اثاث باشد اما خالی از احساس نیست.
جور دیگر دیدن در توان او نیست. او فقط باشُکوه دیدن تار و پود زندگی را یاد گرفته است.

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۳/۴/۱۵

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط