ناخنجویدن
باز هم فریبا شروع به جویدن ناخنهایش کرده بود. حدود پنج دقیقهای میشد. درست از زمانی که درس دادنم تمام شده بود و روی صندلی نشسته بودم. خیلی خوب فهمیده بودم که روزهایی که میخواهم درس بپرسم مدام انگشتهایش در دهانش است و ناخنها را میجود. به تازگی خیلی به او نزدیک شده بودم. تا این عادت عصبی را شروع میکرد که میدانستم از استرس جواب دادن درس است میگفتم بچهها بهصورت کتبی سوال میپرسم. فریبا درسش خوب بود اما اضطراب پاسخگویی جلوی دوستان او را میآزرد. با شنیدن کلمه کتبی خیالش راحت میشد و انگشتها را رها میکرد، ضمن اینکه با اینکار دستانش مشغول میشد و ناخنهای دستهای مشغول جویده نمیشود.
خوب میدانستم که درگیر اختلافات خانوادگیست. نگرانی و ترس درونی او را دچار این معضل کردهبود. با او حرف میزدم و در قالب شوخی از او چیزهایی میپرسیدم. معلم سختگیری نبودم. سعی در درک شرایط دانشآموزان داشتم. هرچند تذکر مستقیم بیفایده بود اما گاهی به ناخنهایش اشاره میکردم و میگفتم اگر ناخنهایت بلند باشد انگشتان زیبایی داری و او میخندید. در اغلب مواقعی که دستانش را به سمت دهانش میبرد کشی را از کیفم در میآوردم و به بهانه استفاده در تدریس به دستش میدادم تا برایم گره بزند. این کار را به همکاران دیگر هم پیشنهاد داده بودم. خیلی مفید بود. یک روز هم لاک تلخی خریدم و به او دادم. گفتم: فریبا اگر تا یک ماه دیگر ناخنهایت بلند شود برایت هدیه خوبی دارم. شوک مزه تلخ لاک خیلی بر روی او اثر کرد و هربار که ناخن به دهنش میرسید بلافاصله آن را بیرون میکشید. دو ماه بعد وقتی برگه امتحانی ترم پایانی کلاس نهم را به دستش میدادم انگشتانش را جلو آورد و ناخنهای بلندش را نشانم داد. چقدر دستانش زیباتر شدهبود. خیلی تشویقش کردم و از زیبایی انگشتانش برایش گفتم. میخندید.
گفتم: میدانم یک هدیه بدهکارم. حاضری امروز با من به یک رستوران بیایی. خجالت کشید و گفت: مامانم؟ گفتم: اون با من. وقتی از رستوران برمیگشتیم گفت: خانم امروز خیلی خوب بود و این بهترین هدیهای بود که تا بهحال گرفتهام. محبت و توجه چیزی بود که فریبا خیلی به آن نیاز داشت. بوسیدمش و او را تا خانه رساندم.
۴۰۱/۱/۲۵
نگارش ۴۰۳/۴/۲۸
آخرین نظرات: