تو ماهی و من ماهی
آدمیزاد همیشه یک چیزی برای دلتنگی دارد.
بعد بساط بهانهگیری پهن میشود.
یاد بعضی آدمهای زندگیات تمام نمیشود، مثل اینکه بگوییم زمستان سرد نباشد یا تابستان گرم.
خاطرات او مثل قطار ردیف میشوند و گوشهی دنج دلت کز میکنند، اما حتی نمیتوانی حالش را بپرسی چرا که او گذشته است. مثل قاصدکی که از دستت رها میشود.
با همین دلتنگیها نیمی از روز از دستم پرید. باید باقیماندهاش را جمع میکردم.
پناه بردن به موسیقی شروع خوبی برای این کار بود.
رادیو را روشن کردم و پیچ آن را چرخاندم تا به رادیو آوا برسم. اما او هم با دلتنگیهایم هم آوا شد:
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
افسانه امامجمعه ۴۰۳/۱۱/۱
آخرین نظرات: