شعر(آشفته)

 

آشفته

در زمزمه‌ی یک قصه آشفته

و فراموشی یک راز نهفته

چه کسی گوش سپارد

به غمی جانانه

چه کسی لمس کند

این ملال غمگنانه

من که خود طاقت بی‌پایانم

یک دل ویرانم

شده‌ام ساقه‌ی یک اندوه

میوه‌ام پر شده از حسرت و ترس

نکند گاز زنی

بر دل زخمی من

کرم‌ها ساکت و خفته

نکند خانه‌شان را تو کنی آشفته

افسانه امام‌جمعه   ۴۰۳/۲/۷

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط