مقاله

طعم گیلاس یا طعم مرگ و زندگی

فیلم طعم گیلاس ساخته‌ی عباس کیارستمی را دیدم.
فیلمی که نقطه اوجی ندارد بیشتر بر فضای تامل و فلسفه تمرکز دارد.
در سراسر فیلم مرگ و خودکشی شخصیت اصلی فیلم(بدیعی) با بیننده همراه است تا او را به‌سمت شناخت ارزش‌های زندگی بکشاند.
آقای بدیعی قصد خودکشی دارد و به دنبال فردی می‌گردد تا بعد از مرگش بر روی جسدش خاک بریزد. دلیل خودکشی مطرح نمی‌شود شاید به دلیل اینکه مخاطب به دنبال تجربیات شخصی خود بگردد و به‌جای پرداختن به علت خودکشی به دیدگاه‌های مختلف افراد در مورد مرگ و زندگی می‌پردازد.
قسمت پایانی فیلم چیزی در مشت بیننده نمی‌گذارد شاید به دلیل اینکه شخصیت فیلم هنوز در سپردن خود به دست مرگ تردید دارد.گویا دغدغه خاک ریختن بر روی جسدش بعد از مرگ نمونه بارزی از تردید او در واگذاری زندگی است. پایان فیلم مخاطب را به سمت ارزش زندگی سوق می‌دهد تا پایان کار آقای بدیعی. او به هر دلیلی که با بن‌بست در زندگی مواجه شده، صحبت پیرمردی که کارمند موزه حیات وحش است و خودش یک‌بار اقدام به خودکشی کرده او را به درک تازه‌ای از ارزش‌های زندگی می‌رساند. کارمند موزه که درخواست بدیعی را برای ریختن خاک بر روی قبر را پذیرفته شخصیت فیلم را به اینجا می‌کشاند که زندگی را با تلخ و شیرینش باید پذیرفت و آقای بدیعی در پایان فیلم این آغاز دوباره را می‌پذیرد هرچند صحنه‌ای از آن مشهود نیست اما گل دادن و شادی سربازان این را به‌خوبی القا می‌کند.
کیارستمی یکی از معضلات جامعه امروزی را با دید روانشناسانه به خوبی کارگردانی کرده است.

«تفاوت و شباهت کار ما کارگردان‌ها با روان‌شناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را می‌بیند و نقطهٔ درد را نشان می‌دهد ولی همان‌جا رها می‌کند و از اینجا به‌بعد، حیطهٔ او نیست. این جامعهٔ روانپزشکی است که پس از تشخیص، به درمان درد هم می‌پردازد.»*

*عباس کیارستمی

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۳/۸/۳۰

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط