تشابه

تشابه
عصر گرمی بود. در راه خانه به پارکی رسیدم. برای رفع خستگی بر روی نیمکتی زیر سایه درختی نشستم. باد ملایم و گرمی وزید و برگ‌های زرد شده درخت بالای سرم و درختان اطراف رقص‌کنان به زمین ریختند. حالا چه وقت برگ‌ریزان بود؟ کمی که دقت کردم پای درختان زیادی انبوهی از برگ‌های زرد و خشک‌شده را دیدم. راستی چرا در گرمای تابستان برگها هوس ریزش کرده بودند؟ به دنبال علتش رفتم و چهار مورد مهم را یافتم:
پرآبی، کم‌آبی، کمبود مواد مغذی خاک و نبود نور کافی.
چقدر شبیه انسان‌ها بودند. انسانی که با کمبود محبت دچار سوءتغذیه عاطفی و با محبت بیش ازحد دچار شیفتگی و توقع بی‌جا شده و نبود نور معرفت و انسانیت و کمبود عشق او را دچار پژمردگی می‌کند و از شاخه وابستگی‌های زندگی به زیر می‌آورد.
نمی‌دانم این درختان دچار کدام آفت شده‌اند اما هرچه باشد این درخت پناهگاه خستگی من شده. چقدر شبیه آدم‌هایی است که در کنارشان احساس امنیت و دلگرمی می‌کنم.
گرم بود. باید زودتر می‌رفتم. فرق من با درخت همین بود. من پای رفتن داشتم او نه.

افسانه امام‌جمعه       ۴۰۲/۴/۱۲

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط