افسانه مادر

 

افسانه مادر

می‌شنیدم که می‌خواند:
سرمو بگیر تو دامنت
قربون بوی پیرهنت
دنیا رو می‌خواستی برام
عمرتو گذاشتی به‌پام
و من با خود اندیشیدم:
ماندگارترین عشق، افسانه‌ی عشق توست. عشقی حقیقی و زلال.
ای دلواپس فردایم. غمخوار بی‌همتایم.
دعای تو چه گرمم می‌کند.
افسانه‌ی لالایی‌های تو فانتزی‌ترین افسانه‌ای‌ست که شنیده‌ام.
خطوط پر رمز و راز چروک‌های چهره‌ات مسیر بالندگی من است. افسانه رشد و شکوفایی‌ام را تو با دست‌های توانمندت نوشتی.
دعای تو چه گرمم می‌کند.
“درد و بلایت به جانم‌”هایت عظمت فداکاری توست که تنم را سیراب می‌کند تا همه دردها و بلاها را بدرود گویم.
افسانه‌ی سپیدی موهایت جاودانه‌ترین عاطفه‌هاست که تندبادهای زخم و دردهای زندگی‌ام رنگ‌شان را به اسارت گرفت.
قامت تو قیامت ایثار است و این افسانه‌ی شگفتی‌هاست.
آغوش گرم تو افسانه‌ی آن بهشتی است که می‌گویند زیر پای توست و من آن را در بوسه‌های آتشین تو یافتم.
رفاقت تو پر احساس‌ترین افسانه‌ای‌ست که در خیالم نقش بسته است.
دعای تو چه گرمم می‌کند.
و من افسانه‌ی افسانه‌های تو هستم.
سرمو بگیر تو دامنت
قربون بوی پیرهنت

افسانه امام‌جمعه ۴۰۲/۱۰/۲۶

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط