جدال پا

جدال پا
پاهایم تا همین امروز برایم همراهان خوبی بودند. قدرتمند و چابک.
کسی به گرد پایم نمی‌رسید. همواره روی پای خودم ایستادم. هرگز پا در کفش کسی نکردم تا پاسوز من شود. روزگار به من گفت: پایت را به اندازه گلیمت دراز کن. اما من می‌خواهم پاهایم را به وسعت زندگی دراز کنم. گفت: پا روی دم کسی مگذار. اما من می‌خواهم پا بر روی دل‌های سنگ‌تر از سنگلاخ بی‌وفایی بگذارم. گفت: مراقب باش پاترس برایت نگذارند، غافل ازاینکه من از پاترس‌ها نمی‌ترسم. از اشک‌های عرش خدا هراسانم.
و اکنون در لحظه پادرمیانی نبرد معصیت‌ها و معصومیت‌ها، پاپا می‌کنم که چه باید گفت به
کسی که نمی‌داند جای پایش کجاست. شاید قلب کسی زیر پایش باشد. شاید آنچه از نقش پایش می‌ماند ویرانه‌ای با صد آه است. و شاید پایش لب‌ گور خوشبختی خودش است.
کاش پایبند حریم پاک و مقدس دلها باشیم.

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۱/۶/۲۱

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط