زندگی و کتابها
زندگی سفریست اکتشافی. لحظاتی از آن در قلهها سپری میشود و لحظاتی در قعر درههای ناامیدی.
در خلال این زندگی من و تو ما میشویم.
تو، شاید از نسل “شوهر آهو خانومی” که با “غرور و تعصب” زندگی میکنی یا “تکههایی از یک کل نامنسجم”.
.”انسانی در جستجوی معنا”.
یا شاید “کیمیاگر”ی که میخواهی “بیشعوری” را به آگاهی تبدیل کنی.
یا یک “قوی سیاه” که “ترانه خواندن به وقت باران” را دوست دارد.
شاید “تابستان همان سال” که پا به این زندگی گذاشتی “سال بلوا” بود. سالی که “آخرین انار دنیا” در آن گم شد.
نمیدانم “چه کسانی در سر تو زندگی میکنند” که این گونه “نیروی پنهان دوستی و رفاقت” را برایت کمرنگ میکنند و به آشوب میکشند تو را.
و تو خود را به “کوری” میزنی. گویی هیچ چیز و هیچ کس را نمیبینی.
من، در “هیاهوی زمان” تحمل کردن را آسانتر از تغییر کردن دانستم و در “جنگ و صلحی” دائمی با خود گفتم: در جبهه تو میمانم.
من میان “عقل و احساس” عقل را برداشتم چرا که خجالت میکشیدم و یا میترسیدم احساسم را بیان کنم.
فکر میکردم زندگی توانایی کنار آمدن است و آنجا که ترس از وجودم سرریز شد دانستم که باید به دنبال “کد رمز موفقیت” باشم و “نگاهی به رودخانه تغییر” بیندازم و یاد بگیرم که آرامش سهم من هم هست.
ما، باید قدر “بینایی” را میدانستیم تا قراردادی را که برای زندگی امضا کرده بودیم اجرایی کنیم و در “یک عاشقانه آرام” بنا کنندهی شادیهای هم میبودیم. اما از زندگی و از خودمان غافل شدیم و در “آتش بدون دود” رها.
روزهایمان چنگی بهدل نمیزد.
“هنر خوب بودن” را نمیدانستیم. نسبت به تصحیح و بازبینی بیمیل بودیم.
در “دروغهایی که به خود میگوییم” با واقعیت میجنگیم. جنگی که همیشه در آن بازندهایم.
کاش اینک بدانیم که با هیچ قفلی یا زنجیری نمیتوانیم همدیگر را به بند بکشیم.
کاش با “نیروی حال” از بازیهای ذهنی جدا شویم و “ملت عشق” را در وجودمان جاری کنیم و حواسمان باشد که بخشش بالاترین و زیباترین شکل عشق است حتی در “نیمه تاریک وجود”.
توضیح: آنچه در گیومهها آمده نام کتاب است.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۶/۱۹
آخرین نظرات: