یک توصیف
به بالای تپه میرسد. به نفس خستهاش اجازه استراحت میدهد. مینشیند و زانوانش را در آغوش میگیرد و به چشمانداز روبرو نگاه میکند:
دشتی سبز، رودی جاری در میان آن، با ردیف درختان بلند صنوبر در کنار رود، گلهایگوسفند با سگنگهبان و پسرک چوپان، حریر طلایی رنگ گندمزارِ آنسوتر، مردی خمیده با بیلی بر روی دوش، خانههایی با سقف شیروانی در آن سوی رود در دوردست، بوی علف و صدای پرندگان در هوا سرگردان.
آیا چوپان نشانی گمشدهام را دارد؟
شاید خانهنشین این روستا شدهباشد.
تنش را از زمین میکَند و از تپه سرازیر میشود.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۹/۲
آخرین نظرات: