تو خود را خواهی یافت
تو صد سال تنهایی خود را که غرقش بودی دور خواهیریخت
وگرنه دردتر از درد خواهیشد.
تو از حصار گمگشتگی تن بهدر خواهیآمد
چرا که برای آن وصلهای ناجور خواهیبود.
با آرزوهایت تب خواهیکرد
و همه اندوههایت را بیرون خواهیریخت.
با زخمهایکاری کنارخواهیآمد
و برای زخمهای کهنه مرهم خواهیشد.
تو برای آزردگیهای ابدی، تیشه خواهیشد
و شاخههای وبالِگردنت را خواهیشکست.
در سبزی آغوش خودت لانه خواهیکرد
و از دستِ اندیشه، دانه خواهیخورد.
پای سنگین حسادت را کوتاه خواهیکرد
و با خودت بیحساب خواهیشد.
بغضهای سرِخود را خواهیشکست
و نفسهای عمیق خواهیکشید.
تو پارچههای راهراه بیاحساسی را پاره خواهیکرد
و حریر مهربانی را خواهیدوخت.
در کنار غرورت قدم خواهیزد.
صداقت را جرعهجرعه سر خواهیکشید.
زیباترین فرصتهای زندگیات را رقم خواهی زد.
زنگ دنیای نور را خواهیزد
و در را به روی خودت خواهیگشود.
تو به خود خواهیرسید.
تو خود را خواهییافت.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۱۱/۶
آخرین نظرات: