دلقک
هرچی سنگه مال پای لنگه. این رو دلقک به من فهماند. همانی که با درآوردن شکلک و زمین خوردنهای بیموردش خنده را بر لبانم مینشاند. همانی که کفشهای لنگه به لنگه میپوشد تا هر کدام از پاها برای آن دیگری جفت پا بگیرد و خنده آورد. او همه این کارها را برای لقمهای نان میکند. قلک دلقک خالیست.
او خود را اسیر تمسخرها و تحقیرها میکند تا نانش را مهیا کند. او میخندد، میلنگد و میخنداند اما در پشت چهره نقاب زدهاش یک دنیا غصه و اندوه نهفته است.
او لنگی پایش را از نقصانهای روزگار وام گرفته و شکلکهای خندهدارش را از چهره عبوس دنیا. دلقک میداند که نباید ببازد.
او خوب یاد گرفته که هرچی سنگه مال پای لنگه، پس باید تمامیت خودش را بر روی صحنه زندگی بازی کند تا از قلقلکهای زمانه در امان بماند.
او دوست دارد تو به دلقکبازیهایش بخندی تا اگر خودش شاد نیست تو شاد باشی.
دردهای او برایش تاج و تختی دیدنی به هم زدهاند. او اشتباهی دلقک نشده بلکه اشتباهی بدبخت شده.
او عمریست در پشت چهره خندانش میگرید و ما به او میخندیم.
(بر اساس آهنگ محمد اصفهانی)
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۱۰/۱۱
آخرین نظرات: