اعتماد به نفس و توسعه فردی ۱
(آنچه بر من گذشت)
از مولفههای مهم توسعه فردی اعتمادبهنفس را میپسندم. چیزی که همیشه کمبودش را در وجودم حس میکردم. حلقهی مفقوده از پازلی که شاکله جسمی و روحیام را تشکیل میداد. آنچه همیشه از نداشتنش ضربه خوردهام. من در کودکی به این آگاهی نرسیده بودم که اعتمادبهنفس چیست و یا در من نمودی دارد یا نه؟
اما اینک که به آن دوران برمیگردم متوجه میشوم که همه ترسهایم به دلیل نقص در این عامل و بالطبع ضعف در عزتنفس بوده و این نقصان سرچشمهاش چیزی جز سختگیری مادرم در امر تربیت ما نبوده است. او چون تربیت صحیح را در وجود فرزندانی حرف گوشکن و مطیع میدانست با روشهای غلط تربیتی که به نوعی در ما بچهها هم نهادینه شد ما را تسلیم خود میکرد. یک بچهی حرف گوشکن همیشه برای او بهتر از بچهی پر شر و شور و بازیگوش بود. افسوس که این رفتار او از من آدمی خجالتی و بدون اعتماد به نفس ساخت. او نهتنها توانمندیهای مرا نشناخت که به دنبال شناخت نقاط قوت و ضعف من و حتی ترس روزافزون در من هم نبود. و من خودم هم با بزرگ شدنم به این مهم پی نبردم.
هر چند اعتماد به نفس را نباید به صورت کلی بیان کرد و گفت که من کاملا” بیاعتماد به نفسم. مثلا” باید گفت من در برقراری ارتباط بیاعتمادبهنفسم و یا من در حرف زدن در جمع اعتماد بهنفس ندارم؛ اما در مورد من میتوان این را به صورت کلی بهکار برد چرا که من در کلیه مسائل زندگیام با عدم اعتمادبهنفس پیش رفتم. رنج کشیدم، صدمه دیدم و دچار آسیب شدم اما نمیفهمیدم آن تکه پازل گم شدهی شخصیتی من راه چاره است. اعتماد بهنفسی که از کودکی در وجود هر کس شکل میگیرد تا در بزرگسالی پایه و اساس خودباوری باشد در من آنقدر ضعیف و بیمایه بود که گوشهگیری و انزوا را در من بارور کرد. دختری کمرو، خجالتی، ترسو و ضعیف بودم. در کشمکشها و برخوردها معمولا” از حقم که میگذشتم هیچ،که زود هم اشکم جاری میشد، اما سعی میکردم در خفا باشد و کسی پی به ناراحتیام نبرد. میترسیدم مبادا در نظر دیگران محکوم شوم. همه به من لقب نجیب را میدادند، اما این نجابت نبود این خودخوری و پخمگی من بود. یک کودک سالم باید پر از شر و شور و هیجان باشد نه آرام و مخفی پشت دنیایی از ترس. کاش پدر یا مادرم در آن روزها کمی با من وقت میگذراندند و تفکر مثبت را به من یاد میدادند. کاش گاهی کمی هم مرا تشویق میکردند. هیچگاه یاد ندارم که کاری را بدون ترس انجام داده باشم. آنچه به یاد دارم اینکه تنبیهات مادرم بسیار بیشتر بود. تنبیه بدنی نبود اما ایرادگرفتن، محکومکردن، تمسخر و سرکوب کردن فراوان بود.
افسانه امامجمعه ۴۰۲/۱۲/۱۸
آخرین نظرات: