از صحرا

 

از صحرا

من سبزی سبزه‌ها را دوست دارم.
من قدم زدن در زمین علفزار را دوست دارم.
من با راه‌رفتن در هوای دلپذیر بهاری سرمست می‌شوم.
آفتاب نیمه‌داغ آن را به جان می‌خرم.
هوای روح‌بخش بهاری را در عمق تنم فرو می‌برم.
گرمای تابستان صحرا و سرمای زمستانش هم ابهت خاص خودش را دارد.
پائیزش مثال‌زدنی نیست. هزار رنگی دلبرانه.
من در نفس کشیدن‌های نسیم صبح‌گاهی عشق را می‌بینم.
من در میان یونجه‌زارهای سرسبز صحراها خدا را می‌بینم.
من مسافر شمال و جنوب و جنگل و دشت نیستم اما عابری ساده در میان صحراهای اطراف شهر، به دنبال امید و ارزشمندی هستم.
من اگر سفر نمی‌روم، اما روحم را با شادابی‌های اندک محیط سبز اطراف خانه جلا می‌دهم.
من و دشت و گل و درخت دوستان خوبی برای هم می‌شویم.
من به خاک پاک طبیعت سجده می‌کنم و بوی خدا را در آن جستجو می‌کنم.
من در سجده به خاک است که به اصل خود پی می‌برم و بوی آن را عطر تنم می‌کنم.
آبی آسمان را سورمه چشمم می‌کنم و با دیدن زلالی آسمان چشمانم را نیرو می‌بخشم.
من با دیدن گل‌های ریز سفید و زرد و بنفش بهاری دست اندیشه‌ام را می‌گیرم و آن را میهمان طبیعت روح‌نواز می‌کنم.
من با لمس درخت، همه تیرگی افکار را بقچه‌پیچ می‌کنم و با سبزی برگ‌ها آنها را می‌پوشانم.
من در استشمام بوی شبدر و بابونه و شقایق وحشی باورهای پوشالی را دور ریخته و به خدای خود می‌رسم.
از پله‌های خواب که پائین می‌آیم اولین آغازم شنیدن بوی صبح صحراست.
من عاشق صحرا هستم.

افسانه امام‌جمعه  ۴۰۳/۴/۱

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط